(أ وحى اللّه إ لى داود علیه السلام یا داود من أ حب حبیبا صدق قوله و من رضى بحبیب رضى فعله و من وثق بحبیب اعتمد علیه و من اشتاق إ لى حبیب جد فى السیر إ لیه ).
خداى تعالى به داود علیه السلام وحى فرمود:
اى داود! هر کس محبوبى را دوست بدارد سخنش را باور کند و هر که از محبوبى خوشش آید کرده هاى او نیز در نظرش پسندیده آید و هر که به محبوبى اعتماد داشته باشد به او تکیه کند و هر که شیفته محبوبى باشد براى دیدن او بکوشد.
و خوشا آنانکه با شهادت رفتند و به لقاءالله رسیدند ...
داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم،چرا که ما امت آخرالزمانیم، و خمینی، این ماه بنی هاشم، میراث دار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر،در زمانه غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیا مبری مبعوث نمی شد و هیچ منذری نمی آمد خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغی بی تسلی.ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم. آخر او آیتی بود که«ثقلین» را در وجود خود معنا می کرد، همه «ماتَرَک رسول الله» را، و ما می دانستیم که زمین و زمان می گردند تا انسان هایی چون او، هر هزار سال یکی، پای به دنیای گذارند. آخر آدم هایی چون او، قطب سنگ آسیاب افلاکند،مصداق حدیث «لو لاک» اند و غایت الغایات وجود……و حق است اگر با رفتن زمین از رفتن باز ماند آسمان نیز ،خورشید سرد شود و ماه بشکافد و دریا ها طغیان کنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنین از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غایب، تو بدان، بی تردید که همان میشد .ما را این گمان نبود که بعد از او بمانیم، اما او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین، در این پهنه بی منتهایی که عقل راه به جایی نمی برد. دریاها و زمین و آسمان و ماه و خورشید بر جای ما ندند تا مقصود خمینی«ره» محقق شود، آن سان که بعد از رحلت آخرین فرستاده خدا نیز دور فلک بر جای ماند تا حقیقت وجود او را در جهان تحقق بخشد. آخر انسان هایی چون او که یک فرد نیستند ،یک امت اند و یک تاریخ.کوران روزحشر در اینجا نیز کورند_ که :" من کان هذه اعمی فهو فی الاخراعمی" _ ونمی بینند. آنان از کجا بدانند که کدام امر عظیم واقع شده است؟ نه آنگاه که امام آمد و نه امروز که رفتند است. اگرنه، این ولی خدا برای آنان حجتی میشد تا صدق قصص انبیا را باور کنند و چون سحره فرعون دربرابر این انقلاب به سجده درآیند که " امنابرب موسی و هرون " اگر نه، این ولی خدا برای انان حجتی میشد تا زهد وعدالت علی را باور کنند، حلم حسن را وشجاعت حسین را و…… واین ولی خدا برای آنان حجتی میشد تا عظمت حق را و همه صفات خدا یی را در وجودش بنگرد و انسان را، همچون خورشیدی که نورش از ازلیت تا به ابدیت را فرا گرفته است.داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیده ایم. یک بار دیگر این رسول اکرم است که در دنیا رفته است، یک بار دیگر این علی است که به شهادت رسیده است، یک بار دیگر این فاطمه است وحسن است وحسین است که ما را داغدار کرده اند، یک بار دیگر این مهدی است که در حجاب غیبت رفته است.دست ما اگر به نخل بلند وجود او نمی رسد، دست خمینی که می رسید. او آمد تا معنای «انتظار» را به این امت بیا موزد، در آینه وجود خود که اسوه مصادیق منتظران بود، و اکنون دیگر دور افلاک را مرادی نیست جز آنکه منتظر مهدی باشد.امام «ره» به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است» و این بزرگترین پیام او بود، و پس از او، اگر باز هم امیدی ما را زنده میدارد همین است که برای ظهور آخرین حجت حق مبارزه کنیم. امام «ره» ما را آموخت که « عرفان را با مبارزه جمع کنیم»و خود بهترین شاهد بود که بر این مدعا که عرفان عین مبارزه است، و از این پس دیگر چه داعیه ای می ما ند برای انان که عرفان را به مثابه امری کاملآ شخصی بهانه واماندگی خویش می گر فتند؟ او کتاب و سنت را در وجود خویش تفسیر کرد و مجهولات شریعت و طریقت رابا مفتاح مبارک حیات خویش گشود و ما می دانستیم که جهاد اصغر شرط لازم جهاد اکبر است و اولیای مقرب خدا در تمام طول تاریخ همواره بر همین شیوه زیسته اند.دیگر چه داعیه ای می ماند برای آنان که حکم برظاهر اشعار عرفانی می راندند و با چشمی ظاهربین چهره افیونی خویش را در آینه صیافی وجود عرفا می دیدند و حتی این اواخر ،دیگر افعال و اقوال منصور حلاج را هم با عقل کج اندیش ماتریالیسم دیالکتیک معنا می کردند و حافظ را شرابخواره و زنبازه ای از سلک خویش می گرفتند؟
آیا ندیدند او را که از این سوی پنجه ارباب جور انداخته بود و از آن سوی «سجاده به می رنگین» داشته بود و «دلق مرتع را گرو جامی شراب مرد افکن» نهاده بود؟ آیا ندیدند که در «خلوت ان کار دیگر کردن» و «صراحی پنهان کشیدن » یعنی چه؟ مگر این مردترین مردان میدان مبارزه و زاهدترین زُهاد زمانه نبود که دم از خال لب چشم بیمار و می و میخانه بتکده و رند می آلود خرقه پیر خراباتی میزد ؟
امام رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین ماندیم.با داغ جراحتی سخت بر دل و باری سنگین بر دوش . امام رفت تا بار تکلیف ما برگرده عقل واختیارمان بار شود و همان سان که سنت لا یتغیر خلقت بوده است، چرخه بلیات ما را نیز به میدان کشد و آزموده شویم و این آیت ربانی درست درآید که " لنبلونکم حتی نعلم الجاهد منکم و الصابرین".اکنون ،این ماییم و امانت او . دست بیعت از آستین اخلاص برآریم و در کف فرزند و برادرش و تلمیذ مدرسه اش بگذاریم که اگر بعد از رحلت رسول الله ظهر حکومت اسلام به غروب خونین شهادت حسین بن علی و «شب بی قمر غیبت » انجامید ، این بار امام فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد و این خود نشانه ای است بر این بار بشارت که خداوند اراده کرده است تا حزب الله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند.
منبع : کتاب آغازی بریک پایان
نامه جانباز شیمیایی به امام عصر «عجل الله تعالی فرجه الشریف»
ای کاش مرا نیز از پیروانت به حساب میآوردی.
چرا که خود فرموده ای: "من در همه حال از احوال پیروانم آگاهم".
مولای من، روز به روز وضعم دشوارتر میشود.
دیگر زندگی برایم به سختی میگذرد. قلبم یاریم نمی کند. پزشکان کارآیی ریههایم را روز به روز کمتر گزارش میدهند. امسال 68% اعلام کردهاند.
اعصابم دیگر توان هیچ چیزی را ندارد.
بسیاری مواقع ، به دنبال درگیری و مشاجره با اعضای خانواده گریهام میگیرد. از خشونتی که چند لحظه قبل انجام دادهام از خودم بدم میآید. به خدا دست خودم نیست. فکر کنم همان شیمیایی که آن موقع خوردهام مرا متلاشی کرده است. از رنجها نمینالم، چرا که خود پذیرفته و رفته ام.
از مشکلات مالی نمیگویم. نمی گویم که هزینه یکبار مراجعه به پزشک نیم میلیون تومان میشود، چون اینها را هم با قرض و وام پرداخت میکنم.
از طعنه عوام نمیگویم که زیاد ناراحتم نمیکنند.
آری مولای من وضع این گونه است.
خود بهتر میدانی که چه نامهها ننوشتم، با چه کسانی درد دل نکرده ام.
دیگر خسته شده ام، شاید این آخرین انشاء من باشد.
از مسئولین چیزی نمی خواهم چون دیگر برایم ارزشی ندارند.
آخرش مثل خیلی از همرزمانم که بعد از جنگ به خاطر همین مشکل راحت شده و به آرزویشان رسیدند، من نیز تمام خواهم کرد.
پس زیاد نمانده است.
خواستم قلبم خالی شود.
حمید باکری گفته بود: دعا کنید شهید شوید که بعد از جنگ چه مشکلاتی به سرمان خواهد آمد. حیف که آن موقع نشد ، البته لایق نبودیم. پس اربابم مرا از همرزمانم جدا مکن.
جانباز شیمیایی ، محمد برقی - 6/12/86