شهدا شاهد بر حقیقت و باطن عالمند .
شهید آوینی
حسین(ع) ای درس آموز شهادت
بسیجی از تو آموزد شهامت
بروی سینه و پشت بسیجی
نوشته یا زیارت یا شهادت
آیا کسی را دیده ای که به مرگ لبخند زده باشد... شهدا به مرگ خندیدند.
کاش که من هم به شهادت رسم
کز قبل آن به سعادت رسم
وصیتنامه شهید
بسم رب شهدا و الصدیقین
ان الله اشترى من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون.
عروسى من در جبهه و عروس من شهادت است. صداى غرش گلوله توپ و خمپاره عقد ما را خواهند خواند. و با پوششى از خون گرم و سرخ، خود را براى معشوقم (الله تعالى جل جلاله) بزک خواهم کرد. در غلغله شادى مسلسلها و بارش نقل سرب در حجله سنگر، عروس شهادت را به آغوش خواهم کشید و در همهمه تشیع کنندگان پیکرم که اتومبیل تابوتم گلباران مىشود ، مشتهاى گره کرده با تکبیر مرا تا منزلکه عشق بدرقه خواهند کرد. عروس من شهادت است و نام فرزندم آزادى و من از همینجا فرزندم آزادى را به شما مىسپارم، از آن حفاظت کنید . نباشید از آن کسانى که: فذالک الذى یدع الیتیم. اول سلام بر روح الله ابر مرد تاریخ، رهبر سازشناپذیر قرن، نایب به حق امام زمان (عج) خمینى بت شکن، دوم سلام بر پدر بزرگوارم که اسطوره مقاومت است و سوم سلام بر مادر مهربان و دلسوزم که اگر جنازه پسرش را به دستش دهند، خود با کمال رضایت و سپاس و شکر بر قبر میگذارد و سلام آخر بر دوستان و خویشاوندان که پیرو ولایت فقیه هستند و سلام گرم و دلپذیرم بر خواهران و برادرانى که تهمت و فحش را در راه اسلام خوردند و چنان بهشتى و فاطمه مقاومت کردند تا پوزه شایعه سازان، آن منافقان زیرک وآن احمقهاى زاهد را بخاک مالیدند. در خاتمه از کسانیکهجنازه مرا تشییع کردند مىخواهم که مرا ببخشید. در حق همه شما کوتاهى کردم ولکن اگر خلاف کردم از خداوندطلب آمرزش مىخواهم. اگر خلاف نکردم و مورد تهمت قرار گرفتم براى کسانى که به بنده حقیر و ذلیل خدا، تهمت زدند طلب بخشش مىخواهم لذا از سخن بیهوده بگریزید. و من به برادران همسنگر وصیت مىکنم که جنازه مرا بر روى دست گرفته و تا آخرین نقطه قبرستان دفن کنید. والسلام علیکم و رحمک الله و برکاته ذلیلترین و ضعیفترین و کوچکترین بنده خدا محسن نائینى
قبل از انقلاب
قبل ا نقلاب یک جلسه سیاسی مذهبی ، به همراه چند تن از شهدا راه انداختند که از جمله آنها؛ شهید نجفی آرمان ؛ دهقانی و لطفی و... بودند که در آن به افشاگری وروشنگری افکار جوانان ومردم میپرداختند .
درگیری
درتظاهرات نقش پر رنگی داشت و در چندین مورد درگیری مسلحانه با ماموران رژیم شاهنشاهی به طور مستقیم شرکت داشت .
در دوران جنگ، ایت الله جوادی آملی به جبهه میآمدند و به بچهها سری میزدند و به قول معروف به رزمندهها روحیه میدادند و از آنان روحیه میگرفتند. در یکی از این سفرها با یک نوجوان 15ـ14 سالۀ تهرانی آشنا شدند که خیلی باصفا بود. در موقعیت منطقهای آنجا ارتفاعی بود که پایین آن یک چشمه و جاده بود که دشمن آنجا را بسیار گلولهباران میکرد. فرماندهان گروه به رزمندهها گفته بودند که حتی برای وضوگرفتن هم به آنجا نروید و همان بالا روی تپه بنشینید و تیمم کنید.
ناگهان دیدیم این نوجوان از تپه پایین رفت و آستینهایش را بالا زد و آماده شد برای وضوگرفتن. هرچه فریاد زدند نرو خطرناک است، گوش نکرد. آخر، دست به دامان حاج آقا شدند که ایشان جلوگیری کنند، آقا گفتند: عزیزم کجا میروی؟ گفت: حاج آقا، دارم میرم پایین که وضو بگیرم. گفتند: پسر عزیزم، پایین خطرناک است. فرماندهان هم گفتند بالا تیمم کنید. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.
یک نگاه خیلی قشنگ به چشمای این بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت: حاج آقا، بگذارید نماز آخرمون رو باحال بخونیم. دیگه به خاک نمیچسبیم. رفت و جلوِ آب نشست، سپس وضو گرفت و همانجا، نماز زیبایی خواند و برگشت بالا.
دقایقی بعد قرار شد عدهای از بچهها بروند جلوِ ارتفاع و با عراقیها درگیر شوند. یکی از آنان همین نوجوان بود. او رفت و یکی دو ساعت بعد آقای جوادی آملی را صدا زدند و گفتند حاجآقا، بیایید پایین ارتفاع. یک جنازه که رویش پتو انداخته بودند و آن را روی برانکارد گذاشته بودند به چشم میخورد. گفتند: حاج آقا، پتویش را بردارید. جلوِ چشم همه، آقای جوادی آملی نشست؛ دیدیم همان نوجوان با همان لبخند پرکشیده و رفته است.
جلوگیری از عبور نیروهای نظامی
از جمله نیروهای کلیدی که در هنگام عبور نیروهای نظامی رژیم شاهنشاهی و تانک های این رژیم نقش عمده ای داشت و باعث شد نیروهایی که به دستور شاه از کرمانشاه عازم تهران شده بودند در بلوار ارتش زمین گیر شوند و مانع از پیشروی انان شدند شهید محسن نایئنی بود که به همراه دوستان شهیدش این مهم را انجام دادند.
از زمان بچگی تا موقعی که یاد دارم همیشه با هم بودند درسته محسن داییش بود ولی اونا خیلی با هم اخت بودند و مثل دوتا داداش به نظر میرسیدند .
یاد هر دوشون بخیر شهید محسن نائینی و سردار شهید علیرضا دهقانی
قال امیر المومنین علیه السلام :
انّ الله کتب القتل علی قوم و الموت علی آخرین و کلّ آتیه منیّته کما کتب الله له فطوبی للمجاهدین فی سبیل الله و المقتولین فی طاعته.
حضرت امام علی علیه السلام فرمود :
خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام به اجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است می رسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خدا و کشتگان راه اطاعت او.
نهج السعاده، ج2، ص107
بعضـی از آنها که خـون نوشیـدهاند ارث جنـگ عشـق را پوشیـدهاند
عـدهای «حسـنالقضـا» را دیـدهاند عـدهای را بنـــزهـا بـلعیـدهانـد
بـزدلـانـی کـز هـراس ابتـر شـدند از بسیجی ها بسیجــیتـر شدند
آی، بـیجــانهــا! دلـم را بشنـویـد انـدکـی از حـاصـلم را بشنـویـد
تو چه میدانـی تـگـرگ و بـرگ را غرق خون خویش، رقص مرگ را
توچه میدانیکه رمل وماسه چیست بیـن ابـروهـا رد قناصـه چیست
تو چـه مـیدانـی سقـوط پـــاوه را بـاکــری را باقــری را کــاوه را
هیچ میدانی مریوان چیست؟ هان! هیچ میدانیکه چمران کیست؟هان!
هیچ میدانی بسیجـی سر جداست هیچ میدانی دوعیجی درکجاست؟
این صـدای بوستــانی پـرپـر اسـت این زبان سرخ نسلی بیسر است
تو چه میدانی که جای ما کجاست تو چه میدانی خدای ما کجاست
با همانهـایم که در دین غـش زدند ریشــه اســــلام را آتـش زدنـد
بتا همتانهــا کـز هـوس آویختنــد زهـر در جــام خمینـی ریختند
پـای خنـدق ها، احــد را ساختنـد خونفروشی کرده خود را ساختند
بـاش تا یــادی از آن دیریـن کنیم تلــخ آن ابریـق را شیریـن کنیم
با خمینـــی جلـوه مـا دیگـر است او هزاران روح در یک پیکر است
مــا زشـور عــاشقــی آکنـدهایــم مـا به گرمـای خمینــی زندهایم
گـرچـه در رنجیــم، در بندیـم مـا زیـر پــای او دمـــاونـدیـم مــا
سـیـنــه پــرآهـیــم، امـا آهنــی نســل یوسفهــای بیپیراهنیـم
مـا از این بحـریم، پاروها کجاست؟ این نشان! پس نوش داروها کجاست؟
ای بسیجـــی هـا، زمـان را باد برد تیشــهها را آخریـن فرهـاد بـرد
مــن غـــرور آخـریـن پـــروانـهام با تمــام دردهــا هــم خـانـهام
ای عبـور لحظـــهها دیگــر شوید! ای تمــام نخل ها، بیسر شوید!
ای غـــروب خـــاک را آمـوختــه! چفیـهها! ای چفیـههای سوختـه!
ای زمیــن! ای رمل ها، ای ماسهها ای تگـــرگ تـقتـق قنـاصـهها
جـمـعـی از ما بـارها سـر دادهایـم عــده ای از مـا بــرادر دادهایـم
مـا از آتشــپـارههـا پر سـاخـتیــم در دهـان مـرگ سنـگر ساختیم
زنـدههـای کمـتــر از مـردارهـــا! با شمـا هستـم، غنیمت خوارها!
بـذر هـفتـــاد و دو آفـت در شمـا بـردگان سـکـه! لعـنت بر شمـا
بـار دنیـا کـاسـه خمــر شمـاسـت باز هم شیطان اولیالامر شماست
با همـانـهایم که بعـــد از آن ولـی شوکـران کـردنـد در کـام علــی
بـاز آیـا استـخوانی در گلـوســت؟ باز آیا خـار در چشمـان اوسـت؟
ای شـکوه رفتـه امشــب بـازگـرد! این سکـوت مرده را در هم نورد
از نسیــم شـــادی یـــاران بگــو از شـکسـت حصـر آبـادان بگـو!
از شکســتن از گســستن از یقین از شـکوه فتـح در فتـحالمـبیـن
از شــلمچه، فــاو از بســتان بگو ای شـکوه رفتـه! از مهــران بگو!
از همــانهایی که سر بر در زدنــد روی فـرش خـون خود پرپر زدند
پهـلوانــانی کـه سهـــرابی شـدند از پلنـگانـی که مهتـابـی شـدند
ای جماعت! جنگ یک آیینه است هـفتــه تـاریـخ را آدینــه است
لحــظه ای از این همیشه بـگذرید انـدر این آیینـه خـود را بنگرید
تشکیل کمیته
پس از پیروزی انقلاب به کمک چند تن دیگر کمیته انقلاب اسلامی مریانج را پایه ریزی کردند و مدتی عضو کمیته بود.
از عقل بریدم و به او پیوستم........................شاید کشدم به لطف در خلوت خویش
سربازی
قبل از شروع جنگ تحمیلی به همراه شهید نجفی آرمان به مدت یک سال به خدمت سربازی میروند .
در مدت خدمت در پادگان اسلام آباد عضو انجمن اسلامی پادگان میشوند و شروع به فعالیتهای فرهنگی واعتقادی میکنند و در روشنگری و بیداری سبازان مینمایند .
به همراه شهید نجفی آرمان پایه گذار نماز جماعت در پادگان میشوند .
دیوانه شدم ز عقل بیزار شدم ......خواهان تو را به عقل کاری نبود
کارستان
از خدمت سربازی که برگشت نظامی تمام عیاری شده بود باید کاری میکرد کارستان . بسیج مریانج را به پیشنهاد مسئولین سپاه همدان راه انداخت . خواب وخستگی برایش بی معنی بود .
مثل توپ صدا کرد ؛ شهید محسن نائینی به عنوان فرمانده بسیج و معصومعلی نجفی آرمان به عنوان جانشین شروع به آموزش غیورمردان ودلاوران مریانجی نمودند. دو هزار نفر را در مریانج آموزش نظامی دیدند و راهی جبهه ها شدند .
به نقل از سردار آبنوش
اعزام
چندین بار به جبهه های غرب وجنوب اعزام شد ؛ صالح آباد غرب ؛سوسنگرد ؛سرپل وخرمشهر وآبادان و... ؛ جز مناطقی بودند که بوی او را استشمام کردند و در اولین اعزام از ناحیه ی پا مجروح گردید .
عملیات قراویز
یازده شهریور بود . درست سه روز بعد از شهادت شهیدان رجایی وباهنر ؛ تعدادمان کم بود ولی روحیه بالایی داشتیم . مجوز عملیات را گرفتیم و با فرماندهی شهید پیچک عملیات را شروع کردیم .
در آن عملیات 28 نفر به شهادت رسیدند که شهید محسن نائینی فرد؛معصومعلی نجفی آرمان و سید یوسف موسوی از بچه های مریانج بودند که پیکر پاکشهیدان نائینی و موسوی پس از تقریبا یک سال از ارتفاعات قراویز پایین آمد ؛ اما پیکر پاک شهید نجفی آرمان همچنان جاوید الاثر است .
یادشان گرامی باد ...
به نقل از سردار آبنوش
سه خواب ویک تعبیر... شهادت.!
شب قبل از اینکه محسن شهید بشه خواب دیدم که محسن به طرز عجیبی چهره اش نورانی شده و به همراه عده ای از یک ارتفاعی به سمت آسمان عروج میکند ؛ در همین حین به او گفتم دست مرا هم بگیر وبا خود ببر اما او لبخندی زد و رفت .
فردا برام قطعی شده بود که او به شهادت خواهد رسید .
به نقل از مادر شهید
شب قبل از شهادتش خواب دیدم که داره از روی یک پلی عبور میکنه وبه یه جای سرسبز و زیبا میره من اونجا بودم و عجیب بود همراهش نرفتم
اما گفت غصه نخور تو هم بالاخره میای .
فردای اون روز فهمیدم دایی محسن شهید شده .
به نقل از سردارشهید علیرضا دهقانی
یکی از همسایه ها که از زیارت امام رضا (ع) اومده بود برام تعریف کرد : چند شب پیش که مشهد بودیم یک شب خواب دیدم که محسن شهید شده وتابوت اونو آوردن ودور ضریح مقدس ومطهر امام رضا طواف میدن .
صبح توجهی نکرد .
شب شد باز هم همان خواب را دیدم این بار در طول روز ذهنم مشغول این خواب شده بود.
شب سوم باز همین خواب رو دیدم و یقین کردم که دیکه محسن شهید خواهد شد .
به نقل از مادر شهید
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش؟
کی روی ؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
خاطرات
بسی گفتیم وگفتند از شهیدان ...........شهیدان را شهیدان میشناسند
توکل به خدا خدا بزرگه !
سه تاگلوله را گذاشتم تو کوله . کولش رو پر کرد و چند تا هم گرفت دستش ؛ در فانسقه اش هم نارنجک قطار بود .
گفتم محسن این همه نارنجک برا چیه ؟
گفت : خب برا دشمنه ! باید در همین ساعات اولیه کار دشمن رو یکسره کنیم .
گفتم حالا چطور از این ارتفاع میخوای بکشی بالا ؟
گفت : توکل به خدا خدا بزرگه !
خستگی ناپذیر
صبح شده بود . ما در محاصره بودیم آتش دشمن سنگین شده بود اما او راست می ایستاد وآر پی جی میزد ومثل شیر میجنگید وبه بچه ها روحیه می داد
به نقل از سردار آبنوش
خاطره
یک روز با چندتا از دوستاش اومد خونه گفت مادر بیا بریم می خوام بهت تیر اندازی یاد بدم ؛ گفتم آخه من تیر اندازی برا چیمه گفت اگه لازم بشه تو هم باید اسلحه دست بگیری و بجنگی .
مادر شهید
مجروح شده بود بهش گفتم : فعلا جبهه نرو تا حالت کاملا خوب بشه .
مثل همیشه لبخندی زد وگفت : باید بریم ادای دین کنیم به اسلام و قرآن .
این بار یه جور دیگه بود گفت: میرم دیگه بر نمیگردم ...شاید شهید شدم.
بعد رفت ودیگه بر نگشت .
مادر شهید
یک روز اومد خونه بدون اینکه به حاج آقا حرفی بزنه ماشین و برداش برد .
چند روز بعد فهمیدم به علت کمبود امکانت در خرمشهر و آبادان ماشین و اومده برده برای جابجایی مهمات .
بعد ازچند وقت دیدم اومد خونه و ماشین همراهش نبود ؛ حاج آقا گفت: ماشین کجاست . سرش رو انداخت پایین و گفت : پارکش کرده بودم توی آشیانه تانک ؛ راننده تانک هم بی خبر از همه جا اومد و رفت رو ماشین و اُنو له کرد .
حاج آقا نگاهی بهش کرد وگفت فدای سر امام(ره) وتو .
تا این حرف روشنید خیالش راحت شد لبخندی زد و رفت صورت بابا رو بوسید .
برادر شهید
بزدلانی که حراس ابتر شدند از بسیجی ها بسیجی تر شدند
فصل ها پیش از اینم، ابر داشت بر کویرم بارشی بی صبر، داشت
پیش از اینها، آسمان گلپوش بود پیش از اینها، یار در آغوش بود
اینک اما، عده ای آتش شدند بعد از کوچ کوه ها، آرش شدند
از بلند آز حلق آویز ها قلب های مانده در دهلیزها