داشت آرپیجی میزد درست یه تیر نشست روسینه اش زمین گیرشد بهش گفتم چی شد حرفی نزد دست روی سینه اش گذاشت دیدم داره قبضه آرپیجی را سوار میکنه نا باورانه دیدم بلندشد وشلیک کرد این بارامانش ندادند ویه خط دوشگا خالی کردند روش و شهید شد.
جنازه اش یکسال همون جا موند بعد از یکسال رفتیم بیاریمش سالم بود بی اختیار یاد اون رگبار افتادم بهش نگاه کردم تعجبم بیشترشد وقتی رد تیر و روپهلوش دیدم چیز ازیه طرف پهلوش نمونده بود انگارمی خواست مثل مادرش زهرا « س » شهید شود .
به که اقتدا کردی در نوشیدن جرعه معرفت و چرا خواستی پهلویت در روز محشر منقش به زخمی کاری باشد .
به که اقتدا نمودی که پهلویت را آماج کینه و بغض دشمنان نمودی .
به که اقتدا نمودی که خواستی خون از پهلویت جاری باشد .
خلوتت با که بود در آن یکسالی که بدنت بر زین ماند .
خوشا بحالت ای شهید محسن نائینی فرد ، دست ما را هم بگیر........