قال امیر المومنین علیه السلام :
انّ الله کتب القتل علی قوم و الموت علی آخرین و کلّ آتیه منیّته کما کتب الله له فطوبی للمجاهدین فی سبیل الله و المقتولین فی طاعته.
حضرت امام علی علیه السلام فرمود :
خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام به اجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است می رسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خدا و کشتگان راه اطاعت او.
نهج السعاده، ج2، ص107
بعضـی از آنها که خـون نوشیـدهاند ارث جنـگ عشـق را پوشیـدهاند
عـدهای «حسـنالقضـا» را دیـدهاند عـدهای را بنـــزهـا بـلعیـدهانـد
بـزدلـانـی کـز هـراس ابتـر شـدند از بسیجی ها بسیجــیتـر شدند
آی، بـیجــانهــا! دلـم را بشنـویـد انـدکـی از حـاصـلم را بشنـویـد
تو چه میدانـی تـگـرگ و بـرگ را غرق خون خویش، رقص مرگ را
توچه میدانیکه رمل وماسه چیست بیـن ابـروهـا رد قناصـه چیست
تو چـه مـیدانـی سقـوط پـــاوه را بـاکــری را باقــری را کــاوه را
هیچ میدانی مریوان چیست؟ هان! هیچ میدانیکه چمران کیست؟هان!
هیچ میدانی بسیجـی سر جداست هیچ میدانی دوعیجی درکجاست؟
این صـدای بوستــانی پـرپـر اسـت این زبان سرخ نسلی بیسر است
تو چه میدانی که جای ما کجاست تو چه میدانی خدای ما کجاست
با همانهـایم که در دین غـش زدند ریشــه اســــلام را آتـش زدنـد
بتا همتانهــا کـز هـوس آویختنــد زهـر در جــام خمینـی ریختند
پـای خنـدق ها، احــد را ساختنـد خونفروشی کرده خود را ساختند
بـاش تا یــادی از آن دیریـن کنیم تلــخ آن ابریـق را شیریـن کنیم
با خمینـــی جلـوه مـا دیگـر است او هزاران روح در یک پیکر است
مــا زشـور عــاشقــی آکنـدهایــم مـا به گرمـای خمینــی زندهایم
گـرچـه در رنجیــم، در بندیـم مـا زیـر پــای او دمـــاونـدیـم مــا
سـیـنــه پــرآهـیــم، امـا آهنــی نســل یوسفهــای بیپیراهنیـم
مـا از این بحـریم، پاروها کجاست؟ این نشان! پس نوش داروها کجاست؟
ای بسیجـــی هـا، زمـان را باد برد تیشــهها را آخریـن فرهـاد بـرد
مــن غـــرور آخـریـن پـــروانـهام با تمــام دردهــا هــم خـانـهام
ای عبـور لحظـــهها دیگــر شوید! ای تمــام نخل ها، بیسر شوید!
ای غـــروب خـــاک را آمـوختــه! چفیـهها! ای چفیـههای سوختـه!
ای زمیــن! ای رمل ها، ای ماسهها ای تگـــرگ تـقتـق قنـاصـهها
جـمـعـی از ما بـارها سـر دادهایـم عــده ای از مـا بــرادر دادهایـم
مـا از آتشــپـارههـا پر سـاخـتیــم در دهـان مـرگ سنـگر ساختیم
زنـدههـای کمـتــر از مـردارهـــا! با شمـا هستـم، غنیمت خوارها!
بـذر هـفتـــاد و دو آفـت در شمـا بـردگان سـکـه! لعـنت بر شمـا
بـار دنیـا کـاسـه خمــر شمـاسـت باز هم شیطان اولیالامر شماست
با همـانـهایم که بعـــد از آن ولـی شوکـران کـردنـد در کـام علــی
بـاز آیـا استـخوانی در گلـوســت؟ باز آیا خـار در چشمـان اوسـت؟
ای شـکوه رفتـه امشــب بـازگـرد! این سکـوت مرده را در هم نورد
از نسیــم شـــادی یـــاران بگــو از شـکسـت حصـر آبـادان بگـو!
از شکســتن از گســستن از یقین از شـکوه فتـح در فتـحالمـبیـن
از شــلمچه، فــاو از بســتان بگو ای شـکوه رفتـه! از مهــران بگو!
از همــانهایی که سر بر در زدنــد روی فـرش خـون خود پرپر زدند
پهـلوانــانی کـه سهـــرابی شـدند از پلنـگانـی که مهتـابـی شـدند
ای جماعت! جنگ یک آیینه است هـفتــه تـاریـخ را آدینــه است
لحــظه ای از این همیشه بـگذرید انـدر این آیینـه خـود را بنگرید